دویدن برای باطل!
راننده تاکسی گفت: بابا، آن زمان ما انقلاب کردیم که حق بیاد… الان دارند اغتشاش می کنن برای چی؟ برای کی؟
آخه دیگر کسی مثل امام خمینی ره و آیت الله خامنه ای پیدا نمیشه.
انقلاب فرق داشت شوق دیدار با حق داشتیم الان دارند برای باطل چراغ سبز نشان میدن.
دویدن برای باطل پوچه، مثل کف روی آب.
به قلم:
پرهون
خدا به ما رحم کند!
.
نمی دانم دیده اید گاهی بچه ای شیشه ای را می شکند ، می خواهی آبی به او بدهی ، شیشه آب از دستش می افتد و می شکند ، یک موقع می شکند و می گوید : افتاد که افتاد ، مگر چه شده ! در این موقع بلند می شوی و دو تا هم به او می نوازی ! ولی یک موقع هست شیشه از دستش می افتد ،گویی که خودش افتاد،دلش افتاد، چشمش افتاد، دستهایش… در اینجا پدر بلند می شود و او را می بوسد، یک کاکائو هم به او میدهد. گناه کرده ولی اجرش می دهند.
ما اگر این انکسار را پیدا کنیم ،خدا برای گناهانمان هم به ما مزد میدهد،خیلی خدا خداست. همیشه او خدایی کرده و جدا بهتر از او،ما هیچ خدایی پیدا نمی کنیم گنه بنده کرده است و او شرمسار.
بچه آب را ریخته یا شیشه را شکسته است, اما تو میسوزی و تو رنج میبری! چون تو به او محبت داری , حتی به او کاکائو و آبنبات هم میدهی. میگویی چون او ترسیده است و خوف کرده است! خدا به ما رحم کند!
بهار_رویش/علی_صفایی/ص154
عین_صاد
من یاغی نیستم...
مدرسه علمیه حضرت نرگس علیها السلام:
روزی مرحوم آخوند کاشی مشغول وضوگرفتن بودند..
که شخصی باعجله آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد…
با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی بادقت وضو می گرفت و همه آداب و ادعیه ی وضو را بجا می آورد؛ قبل از اينكه وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود…!
به هنگام خروج، با مرحوم کاشی رو به رو شد.
ایشان پرسیدند:
چه کار می کردی؟ ….
گفت: هیچ.
فرمود: تو هیچ کار نمی کردی!؟
گفت: نه! (می دانست که اگر بگوید نماز می خواندم، کار بیخ پیدا می کند)!
آقا فرمود: مگر تو نماز نمی خواندی!؟
گفت: نه!
آخوند فرمود: من خودم دیدم داشتی نماز می خواندی…!
گفت: نه آقا اشتباه دیدید!
سؤال کردند: پس چه کار می کردی؟
گفت: فقط آمده بودم به خدا بگویم من یاغی نیستم، همین!
این جمله در مرحوم آخوند (رحمة الله عليه) خیلی تأثیر گذاشت…
تا مدت ها هر وقت از احوال آخوند می پرسیدند، ایشان با حال خاصی می فرمود:
من یاغی نیستم
خدایا ما خودمون هم می دونیم که عبادتی در شان خدایی تو نکردیم… نماز و روزه مان اصلاً جایی دستش بند نیست!…
فقط اومدیم بگیم که:
خدایا ما یاغی نیستیم….
بنده ایم….
اگه اشتباهی کردیم مال جهلمون بوده…..
لطفا همین جمله را از ما قبول کن.
الهی و ربی من لی غیرُک . . .
این همون کسیه که در را برویم باز می کنه!
در اولین صبح عروسی، زن و شوهر توافق کردند که در را بر روی هیچ کس باز نکنند. ابتدا پدر و مادر پسر آمدند زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند، اما چون از قبل توافق کرده بودند، هیچکدام در را باز نکرد.ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند. زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند. اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت: نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را به رویشان باز نکنم. شوهر چیزی نگفت ، و در را برویشان گشود. اما این موضوع را پیش خودش نگه داشت. سالهاگذشت خداوند به آنها چهار پسر داد. پنجمین فرزندشان دختر بود.برای تولد این فرزند پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سربرید و میهمانی مفصلی داد. مردم متعجبانه از او پرسیدند : علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست؟ مرد به سادگی جواب داد: چون این همون کسیه که در را برویم باز می کنه!
زمان
زمانی که من بچه بودم، مادرم علاقه داشت گه گاهی غذای ساده صبحانه را برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده ای مانند صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم ببینم آیا او هم متوجه سوختگی بیسکویت ها شده است!
در آن وقت، همه ی کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود. خاطرم نیست که آن شب چه جوابی به پدرم دادم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا می کردم که داشت کره و ژله روی آن بیسکویت های سوخته می مالید و لقمه لقمه آنها را می خورد.
یادم هست آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم، شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت ها از پدرم عذرخواهی می کرد و هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد که گفت: اوه عزیزم، من عاشق بیسکویت های خیلی برشته هستم.
همان شب، کمی بعد که رفتم بابام را برای شب بخیر ببوسم، از او پرسیدم که آیا واقعاً دوست داشت که بیسکویت هاش سوخته باشد؟
او مرا در آغوش کشید وگفت: مامان تو امروز روز سختی را در سرکار گذرانده و خیلی خسته است. به علاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز کسی را نمی کشد!
زندگی مملو از چیزهای ناقص… و انسان هایی است که پر از کم و کاستی هستند .
خود من در بعضی موارد، بهترین نیستم، مثلاً مانند خیلی از مردم، روزهای تولد و سالگردها را فراموش می کنم.
اما در طول این سال ها فهمیده ام که یکی از مهمترین راه حل ها برای ایجاد روابط سالم، مداوم و پایدار:
درک و پذیرش عیب های همدیگر و شاد بودن از داشتن تفاوت با دیگران است و امروز دعای من برای تو این است که یاد بگیری که قسمت های خوب، بد، و ناخوشایند زندگی خود را بپذیری و با انسان ها رابطه ای داشته باشی که در آن، بیسکویت سوخته موجب قهر و دلخوری نخواهد شد.
این موضوع را می توان به هر رابطه ای تعمیم داد. در واقع، تفاهم، اساس هر روابطی است، هر رابطه ای با همسر یا والدین، فرزند یا برادر،خواهر یا دوستی!
کلید دستیابی به شادی خود را در جیب کسی دیگر نگذارید آن را پیش خودتان نگه دارید.
بنابراین، لطفاً یک بیسکویت به من بدهید، و آری، حتی از نوع سوخته که حتماً خیلی خوب خواهد بود.!.!.!.!